loading...
خاطرات نوشهر
محمدحسين بازدید : 8 جمعه 14 تیر 1392 نظرات (0)

زندگي كه چه عرض كنم براي پرداخت اقساط حتي ويداهمسرم هم تاغروب كارميكرداونم توآلوده ترين خيابونش (خيابون وليعصر)توي 1دفترخونه باآشناييت باجناقم حميد3سالي بودكارميكردمنم كه 1معلم20سال سابقه اي بودم كه كنارش توي2مدرسه ديگه هم اضافه كاري ميكردم خلاصه با4جاحقوق گرفتن هنوزهشتمون گرونهمون بودآقاكيومرث صاحبخونه ي واحد8مديرازخودراصي ساختمون هيچ مسئوليتي روقبول نمي كردوتيكه كلامشم اين بود"فلاني ادعاشم ميشه"ودائم باآقاسليمان واحد7مث خروس جنگي دعواميكردوتومشكلات ساختمون هي ازكارفرارميكردخلاصه تواون ساختمون آروم وقرارنداشتيم حتي حالاكه ازشمال ميايم تهران وميريم خونه ي خواهرم ياخاله فيروزه دوست دارم سريع ازاون محله ي نفريني فراركنم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 9
  • بازدید کلی : 176